در روز هفتم محرم سال 1437 قمری، گلچین خبرآنلاین از وقایع مربوط به این روز در سال 61 هجری قمری را به نقل از پژوهش های دکتر محمدرضا سنگری در ادامه می خوانید.
روز ششم محرم، عمر سعد با دریافت نامه ی عبیدالله مبنی بر بستن قطعی آب بر کاروان امام، حجربن حُرّ (حجّاربن ابجر) را با چهار هزار سواره بر آبراه غاضریّه گماشت. شبت بن ربعی نیز با هزار سوار مأمور حفاظت بخش دیگر غاضریّه شد. و آغاز رسمی قطع آب در روز هفتم محرم بود.
حوادث روز هفتم محرم
آغاز رسمی قطع آب در کربلا: سه شنبه هفتم محرم برابر با ۱۷ یا ۱۸ مهر ماه ۵۹ شمسی.
شروع جنگ روانی دشمن: عبدالله بن حصین ازدی خطاب به امام حسین (ع) گفت: آیا آب را نمی بینی که به روشنی آسمان است؟ به خدا یک قطره از آن نمی چشی تا از تشنگی بمیری.
امام در حق او نفرین کرد که خدایا او را از تشنگی بکش و هرگز او را نبخش.
حمیدبن مسلم می گوید فرجام او بیماریی بود که آب می خورد و قی می کرد و سیراب نمی شد و آن قدر آب خورد تا جان داد.
عمروبن حجّاج صدا زد: ای حسین این فرات است که سگان و خوکان و گرگان از آن می نوشد اما تو قطره ای از آن نخواهی نوشید تا آب گداخته ی جهنم را بنوشی!
این برخوردها و جنگ روانی از روز هفتم آغاز شد. همه ی این فشارها برای تسلیم امام حسین (ع) با بهره گیری از ناتوانی کودکان و بی تابی زنان بود.
تشنگی حرم و عکس العمل ابا عبدالله: پس از چیره شدن تشنگی بر خیمه ها و یاران، امام پشت خیمه های زنان، نوزده قدم به سمت قبله برداشت و زمین را با تبر حفر کرد ناگاه آبی زلال جوشیدن گرفت همگان نوشیدند و مشک ها را پر کردند، سپس چشمه فرو شد و هیچ نشانی از آن به جا نماند. در مناقب نُه گام پشت خیمه ها و در مدینة المعاجز آمده است فرشته ای نازل شد و پشت خیمه ها خطی کشید و نهر آب جاری شد.
واکنش ابن زیاد به حفر چاه: خبر حفر چاه به عبیدالله رسید و او به عمر سعد نوشت: شنیده ام چاه حفر می کند و آب می نوشد. با رسیدن نامه جلوگیری کن و تنگ بگیر تا همچون عثمان بن عفان از عطش بمیرند.
جلوگیری از حفر چاه و تهدید عمرسعد با چهار هزار نفر در روز هفتم یا هشتم محرم آغاز شد. عمر سعد تهدید کرد اگر چاه را نپوشانی حمله خواهم کرد.
اعزام نیروهای جدید به کربلا: عبیدالله بن زیاد در مسجد کوفه سخنرانی و تهدید کرد که هر کس به کربلا نرود ذمّه ای از او بر گردن نیست (خون او مباح و حقوقش از بیت المال قطع می شود.)
یزیدبن معاویه برای تأمین هزینه ی نظامی چهار هزار دینار و دویست هزار درهم برای عبیدالله فرستاد.
مردم در گروه های سیصد و چهار صد نفری اعزام می شدند. این افراد از نخیله اعزام می شدند. ابن زیاد بیست و پنج هزار نفر را تجهیز کرد که عبارت بودند از:
۱. حرّبن یزید ریاحی از قادسیه با ۱۰۰۰ نفر
۲. کعب بن طلحه ۳۰۰۰ نفر
۳. عمربن سعد ۴۰۰۰ نفر
۴. شمربن ذی الجوشن ۴۰۰۰ نفر از اهل شام
۵. یزیدبن رکاب کلبی ۲۰۰۰ نفر
۶. حصین بن نمیر ۴۰۰۰ نفر
۷. مضایر بن رهینه مازنی ۳۰۰۰ نفر
۸. نصر بن حرشه ۲۰۰۰ نفر
۹. شبت بن ربعی ۱۰۰۰نفر
۱۰. حجّاربن ابجر ۱۰۰۰ نفر
تا روز ششم تعداد لشکریان و شرکت کنندگان سپاه عمر سعد در کربلا به بیست هزار نفر می رسید. فرستادن عروة بن قیس، سنان بن اَنس هر یک با چهار هزار نفر، معمّربن سعید با چهار هزار نفر و فلان مازنی را با سه هزار نفر نیز در مقاتل نگاشته اند. در مجموع، عمده ی مقاتل بالاترین رقم سپاه دشمن را سی و پنج هزار نفر نوشته اند.
شبت بن ربعی در آغاز تمارض کرد تا به جنگ نرود اما عبیدالله دریافت و گفت: بیماری را بهانه نکن و او نیز برای جنگ با ابا عبدالله به کربلا آمد.
حرکت عمومی پس از کشتن مرد شامی: سوید بن عبدالرحمان منقری از جانب عبیدالله مأموریت یافت هر کس را به جبهه ی جنگ نمی رود دستگیر کند. مردی شامی برای مطالبه ی میراث خود به کوفه آمده بود، او را گرفتند و نزد ابن زیاد آوردند. هیچ کس به توضیحات او گوش نداد. عبیدالله فرمان داد او را گردن زدند و مردم با دیدن این صحنه هراسان و شتابان به سمت کربلا حرکت کردند. نوشته اند برخی از هراس و ازدحام از پل به درون آب افتادند. این افراد برخی بدون سلاح و با سنگ و چوب به کربلا آمدند. چون جرئت نمی کردند به خانه بروند و سلاح بردارند، مبادا متهم به کوتاهی و فرار از جنگ شوند.
پیوستگان به لشکر امام در ایام مهادنه: امام به حبیب بن مظاهر نامه نوشت و او را دعوت کرد. حبیب در کنار همسرش مشغول خوردن غذا بود که پیک امام رسید. همسرش او را برانگیخت و حبیب که خود بی تاب این پیوستن بود، به کربلا آمد و امام پرچمی را که نگه داشته بود و به یاران گفته بود که صاحب آن در راه است به حبیب سپرد.
عمّاربن ابی سلامه دالانی نیز از کوفه به امام پیوست. پیوستن مسلم بن عوسجه اسدی، عبدالله بن عمیر کلبی، همسر و مادرش را نیز در همین روزها دانسته اند.
حبیب بن مظاهر و جذب نیرو: حبیب بن مظاهر که خود از بنی اسد بود به ابا عبدالله گفت: قبیله ی بنی اسد با من خویشاوندند و به کربلا نزدیک. اگر اجازه دهی، بروم و با آنان برای همراهی گفت و گو کنم. امام اجازه داد.
حبیب، شبانگاه حرکت کرد و به قبیله بنی اسد رسید. وقتی قبیله جمع شدند حبیب فرمود: آمده ام تا شما را به خیر و سعادت راهبر باشم و آن یاری فرزند رسول خداست. او اکنون در کربلاست و عمر سعد با انبوه سپاه محاصره اش کرده است. اگر جویای شرافت دنیا و آخرت هستید با وی همراه شوید. هیچ کس از شما در این راه کشته نشود مگر هم نشین پیامبر در اعلی علییّن باشد.
نخستین کسی که لبیک گفت عبدالله بن بشر بود که رجزی خواند. این رجز دیگران را برانگیخت و نود تن مسلح آماده شدند. یکی از افراد قبیله، خبر را به عمر سعد رساند و عمر سعد، ازرق را با چهار صد سوار رزم آزموده برای سرکوب فرستاد. در سر راه درگیری آغاز شد. تعدادی از بنی اسد کشته شدند و دیگران گریختند و از تاریکی شب استفاده کردند و دور شدند.
حبیب به سختی خود را به امام رساند و ماجرا باز گفت. امام فرمود: لا حول و لا قُوة الاّ بالله. این حادثه احتمالاً در شب هشتم محرم اتفاق افتاده است.
سخنان کسی که به دستور امام، روز عاشورا از کربلا خارج شد تا اطلاعات را حفظ کند: عقبه بن سمعان که از مدینه تا روز عاشورا همراه امام بوده است و روز عاشورا به فرمان امام از کربلا بیرون رفت تا اطلاعات همراه او حفظ شود، می گوید: من همه ی راه و در کربلا با امام بودم و به خدا سوگند از او نشنیدم که بخواهد دست در دست یزید بگذارد و نه یکی از سرحّدات مدینه، مکه یا راه عراق را برای بازگشت انتخاب کند فقط شنیدم که فرمود: بگذاریذ به این سرزمین گسترده بروم.
.: Weblog Themes By Pichak :.